با دلی پر حسرت و حالی پریش؛
جای ماندن را ندید این بار، بیش؛
خسته از آزار رعدﻭبرق و باد؛
رفت و بست از پای گلشن، بار خویش.
گل فسرد از غصه و افسرده شد؛
نرم نرمک پَر شد و پژمرده شد؛
کمتر از باران خبر ﻣﻰیافت او؛
هرچه چشمش رو به بالا برده شد.
یاد تو را در جاﻯجای کلبهﺍم میابم،
چقدر جای تو در کنارم خالی است،
بیا که منتظرت ﻣﻰمانم...
هستی
متن کامل این نوشتهﻯ زیبا را از وبلاگ هستی بخوانید.
بسی گفتند دل از عشق برگیر؛ که نیرنگ است و افسون است و جادوست؛ ولی ما دل به او بستیم و دیدیم؛ که او زهر است، اما نوشداروست
گر نیایی تا قیامت انتظارت می کشم؛ منت عشق از نگاه پر شرابت می کشم؛ ناز چندین ساله ی چشم خمارت فرصتیست؛ تا نفس باقیست اینجا انتظارت می کشم
تخیل قدرتمند است؛ انیشتن: “تخیل همه چیز است. تخیل پیش نمایشی از جذابیتهای آینده زندگانی است. تخیل با ارزشتر از دانش است.” آیا از تخیلتان استفاده میکنید؟ اینشتین میگوید تخیل با ارزشتر از دانش است. ادیسون میگفت: “برای ابداع، به یک تخیل خوب و کپهایی از آت و آشغال نیاز دارید.”
غم آمده، غم آمده، انگشت به در میزند؛ هر ضربهﻯ انگشتِ او بر قلب، خنجر میزند؛ ای بیﻭفا، رسم وفا از غم نیاموزی چرا؛ غم با همه بیگانگی، گاهی به ما سر میزند
ﻣﻰکشمت سوی خویش، این کشش قلب ماست؛ قلب تو گر آهن است، قلب من آهنرباست!
من نگویم که به درد دل من گوش کنید؛ بهتر آنست که این قصه فراموش کنید؛ عاشقان را بگذارید بنالند همه؛ مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
Owazyň Çyn-Maçyn, daglar aşasy, Seni görenleriñ akly çaşasy
آوازه و شهرت تو به کوه های چین نیز رسیده است، هر کسی که تو را دیده دیوانه شده است (مختومقلی فراغی)
بگذار سرنوشت هر راهی که میخواهد برود، ما راهمان جداست. بگذار این ابرها تا میتوانند ببارند، ما چترمان خداست.
آدمی فقط در یک صورت حق دارد تا به دیگری از بالا نگاه کند و آن زمانی است که بخواهد دست او را که بر زمین افتاده است بگیرد تا او را بلند کند! کسانی که خود را در اوج میبینند، یک راه بیشتر برای ادامه ندارند و آن حرکت در سرازیری است!
خداوند: دلت را خانهﻯ ما کن ، مصفا کردنش با من؛ به ما درد دل افشا کن ، مداوا کردنش با من؛ اگر گم کردﻩای ای دل ، کلید استجابت را؛ بیا یک لحظه با ما باش ، پیدا کردنش با من؛ بیفشان قطرهﻯ اشکی که من هستم خریدارش؛ بیاور قطرﻩای اخـلاص ، دریا کردنش با من